قدری حواسش پرت شد
میخواستم
باشی، فقط میخواستم باشی
در قامت لبخند، یا در شکل «ایکاش»ی
ای آسمان!
عاشقشدن کار زمینیهاست
باید دلت ابری شود تا مثل ما باشی
بیعشق،
زیبایی عذابِ بیسرانجامی است
تلخ است گل باشی، ولی در طرح یک کاشی
دور از
تو ـ هر جایی که باشد ـ خیسِ باران است
گنجشککِ بیخانمانِ حوض نقاشی
پروانه
خواهد شد دلِ در خود گرفتارم
گر لحظهای این پیله را از هم فروپاشی
***
میخواست
قربانت شود، اما اسیرت شد
قدری حواسش پرت شد این «مرد احساسی»